سمیرم سال ۱۳۳۹!
اسمش را می شود گذاشت وفاق ملی و دینی!
هشت سال جنگ را میگویم!
قراردادی نیست ،بلکه شاخصه هایی دارد و این شاخصه ها در جنگ بروز کرد.
علی کرم امیدی فرزند کریم یکی از چهرههای وفاق ملی و دینی بود!
ایمانش با پس زمینه ی هویت ملی اش او را به سر زمین نور کشاند.
هنرش شعر بود، هر چند که شاید در ظاهر خیلی تحصیلات آکادمیک نداشت.
برای شاعر شدن تحصیلات آکادمیک نمی خواهد! یک دل پرشور و تپنده از عشق میخواهد که او این را داشت.
پدر و مادرش از طریق کشاورزی امرار معاش می کردند و برادران و خواهرانش او را عاشقانه دوست داشتند.
رشد سن او را به کار کشاند و تعمیر لوازم برقی را به عنوان شغل خود انتخاب کرد.
مرید امام بود و ایشان را مرشد خود میدانست و کافی بود او فرمان دهد تا جان دهد.
با شروع جنگ عزم جهاد کرد. ابتدا ۴۵ روزی به کردستان رفت و سپس عازم بستان شد.
همان روزها بود که وصیت نامه اش را نوشت و با خون خود پای آن را امضا کرد.
همان وصیت نامه ای که مقام اول استان را کسب کرد.
نمی دانم آسمان غم دارد یا زمین تفتیده!
من که جز گریه ندارم همه جای کربلای ایران عاشقی خفته در خون هست و جای دیگر معشوقه ای روبرو!
شب آخر ارباب خود را در خواب می بیند که بشارت شهادت را به او می دهد و همانجا با همرزمانش خداحافظی می کند.
جوانانی که زمان او به میدان کارزار رفتند، همه از همین جنس بودند. زلال، بی آلایش و آماده جان دادن در راه عشق.
هرچند از روی نسب و سبب نسبتی باهم نداشتند، اما علقه هایشان حکایت از برادری و برابری داشت.
پاک، صاف و صادق!
قلم او آزاد نوشت و آخر سر هم شعری به عنوان وصیت نامه به جا گذاشت.
آری قلم اسباب و ابزار نسبت است و مغز آن تفکر!
آزادی را باید به این شهدا نسبت داد که رفتند تا آزاد بمانیم.
اما در معنا، شهدا دنیا را معبری برای گذر می دانستند که از وادی ابتدا به غایت انتها رساند انسان را!
سرانجام علی کرم در بستان و عملیات طریق القدس و در تاریخ ۶۰/۹/۹ پس از دیدن اربابش به آرزویش رسید.
و در گلزار شهدای زادگاهش جاودانه شد.
روحش شاد.