header

در چرخه فرآیند محور یاوران هنری انقلاب اسلامی «چفیه» تلاش می کنیم دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم.

صدایت ماندگار باد آقامحسن!

سلام آقامحسن! دروغ نگفته باشم، اول قصدم این بود برای آقاکاظم بهمنی نامه بنویسم. آخر او شعر را نوشته «مردم خدا مراقب ماست.» ولی هر چه کم‌وزیادش کردم، دیدم در نامه به او باید از تو بنویسم. پس اول نامه آقاکاظم را خط زدم و نوشتم آقامحسن.

به گزارش روابط عمومی سازمان بسیج هنرمندان استان اصفهان، به نقل از اصفهان زیبا؛ سلام آقامحسن! دروغ نگفته باشم، اول قصدم این بود برای آقاکاظم بهمنی نامه بنویسم. آخر او شعر را نوشته «مردم خدا مراقب ماست.» ولی هر چه کم‌وزیادش کردم، دیدم در نامه به او باید از تو بنویسم. پس اول نامه آقاکاظم را خط زدم و نوشتم آقامحسن.

وقتی که هنوز دانش‌آموز بودم، حافظه گوشی‌ام از صدای خش‌دار تو و صدای نرم‌ونازکِ محسن یگانه پر می‌شد. پایم که به دانشگاه باز شد، نیما، تختِ بالاسری‌ام می‌خوابید. صبح و شب صدای تو، از تخت او در اتاق می‌پیچید. دانشجو که بودم، سرپرست گروه سرود به تک‌خوان گروه، که جایی اشاره‌ای به آهنگی از تو کرده بود گفت «موسیقی خوب بشنوید!» تک‌خوان عصبانی شد. اما من چندان برایم مهم نبود.

چند وقتی می‌شد دیگر دنبال‌کننده‌ات نبودم؛ نه از حرف سرپرست گروه، که کلا از موسیقی جدا شده بودم. کم می‌شنیدم، تا وقتی که ازدواج کردم. من و همسرم بین همه‌ اختلاف‌‌سلیقه‌های موسیقی، صدای تو، صدای مشترک پوشه‌های علاقمندی‌های من و او بود و آرام‌آرام پشت سرت راه می‌افتادم تا دوستی صدایت را برایم فرستاد: «عمو زنجیر باف»؛ شعر حسین پناهی. در گعده‌های دوستانه زوایای فلسفی‌اش را می‌شکافتیم. بارها قطعه‌ شش دقیقه و شش ثانیه‌ای را از اول تا آخر شنیدیم.

این صدای تو بود که ما را به موسیقی و از همه مهم‌تر به شعر زنجیر می‌کرد. شعر را حفظ شدم. در تنهایی و جمع زمزمه‌اش می‌کردم‌. جست‌وجو می‌کردم شعر از کجا آمده. واژه‌واژه کالبدشکافی‌اش می‌کردم. غرق در عموزنجیرباف شده‌ بودم که دیدم آهنگ‌هایت را همیشه می‌شنوم و صدایت در سرم می‌پیچد. تکراری بود آهنگ‌ها. ولی می‌شنیدم.

دخترم با صدایت رفیق می‌شد. او هم هم‌صدا با من و تو لب‌هایش می‌جنبید. اگر هم بزرگ شد، قطعاً می‌گویم نه‌فقط صدایت، که رفتارت را هم تکرار می‌کند. رفتارِ انسان‌دوستی‌‌ات؛ اینکه در بَندها را درمی‌یابی. صدایت، زندانی‌ها را از چاردیواری زندان به چاردیواری امن خانه رسانده.

حتماً آن مرد خطاکرده‌ غیرعمد که به زندان افتاده بود و تو باعث آزادی‌اش شدی، حالا با دخترش، در میان جنگ زمزمه می‌کند «علاج در وطن است.».

او وقتی دخترش را ترک موتور می‌نشاند که سر خیابانی که دو روز پیش بمباران شده، بستنی زعفرانی نوش‌جان کنند، توی خیابان با هم فریاد می‌زنند «مردم خدا مراقب ماست، جز خیر ما ندید و نخواست، آری که خدا در همه‌جاست، از شر دشمنان چه هراس».

مردی که تو دست خیر گذاشتی برای آزادی‌اش، به همراه مردمی که دست تو را پس نزدند و هم‌وطن خودشان را به‌ آغوش دخترش بازگرداندند، در این روزهای جنگ، همه، یک‌صدا، یک‌دل و یک‌نفس در کنسرت میلیونی که با «علاج» در قلوب مردم برپا کردی، با پرچم‌های برافراشته و چشم‌هایی بسته، دست‌به‌سینه و اشک‌ریزان هم‌خوانی می‌کنند «ما زنده‌ایم مثل امید، این چند روز را بروید، بر کشتن افتخار کنید … مردم علاج در وطن است.» صدایت ماندگار باد آقامحسن!