فارالتّنور ماییم! چون چشمه های اشکمان از عمق قلب آتش گرفته مان می جوشد.
اشک های داغمان می جوشد، زیرا بی لیاقتی از سرمان می بارد. اما لیاقت شهید شدن را نداریم. این را شهدا با نگاهشان به من گفتند.
به عکسش که نگاه می کنم، ابهت را همراه با مظلومیت دارد.
جوان بود و رعنا، یعنی دقیق که بگویم متولد ۴۴/٩/١ و زمان شهادتش درست ۶۵/١٢/٢١ در کربلای ۵ !
حاج علی، پسرش را در اولین روز آذر، هاشم نام نهاد.
هاشم که طعم حضور و مهر پدری و مادری را نچشید! اویی که از همان دوران، با وجود نداشتن پدر و مادر، روی میزش در مدرسه نوشته بود «شهادت»!
پس شهادت اهلش را میخواهد و ما از این قاقله عقب مانده ایم.
درد و دل هایش را در قالب نقش تئاتر بیان می کرد. دیگر حالا نیروی مخابرات شهرشان شده بود.
فاو، بیت المقدس و کربلای پنجی ها او را دیده بودند. الهی و ربی من لی غیرک نماز آخرش را دوستانش به یاد دارند.
نوشته آخرینش هم عارفانه است و به ما می آموزد که هدف زندگی چیست.
به همسرش سفارش تربیت رضایش را می کند و میخواهد او را رزمنده تربیت کند.
سرانجام پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده هادی علیه السلام آران و بیدگل آرام گرفت.
روحش شاد.