منوچهر برزگر فرجی اهل تهران بود و در تاریخ ۴۶/۶/١۵ به دنیا آمد .
پدرش موسی، گچ کار بود و مدتی ساکن شاهین شهر شدند، همان زمان منوچهر دوران آغاز رشدش را طی می کرد.
عقل به او می گفت: ،بمان، تو هنوز اول راهی! اما عشق می گفت: برو تو مال اینجا نیستی.
هر دو آفریده ی خدا هستند و چه زیبا انسان را در حیرت میان ماندن و رفتن می گذارند! همیشه می گویند.
امام مأمن زمین است و اگر نباشد، زمین اهلش را یک سره فرو می برد و مگر جز در دامن مأمن، جایگاه امن دیگر وجود دارد؟ این دعوای عقل و عشق برای منوچهر خیلی ثمری نداشت. چون عشق کار خودش را کرده بود.
منوچهر که نقاش بود طرح آخرینش را در قافله ی یاران امام زد.
او در نهمین روز بهمن ماه سال ۶۳ با قافله یاران خمینی همراه شد و در شرق دجله بر اثر اصابت ترکش خمپاره به آرزویش رسید .
این قافله ای که او همراهش شده بود، قافله ی عشق بود و عقل فلسفی در آن هیچ کاره!
او هر بامداد، ندای هل من ناصر اربابش را از کرانه ی آسمان می شنید. و از طرفی بانگ الرحیل الرحیلش را!
که این فتح بابی برای شیدایی بود.
لقای پروردگار، دعوتی از سوی آسمان بود که منوچهر باید لبیکش می گفت.
به او گفتند: شتاب کن که زمین نه جای ماندن بلکه محل گذر است! گذر از نفس و رسیدن به خدا!
و آیا تاکنون شنیده ای کسی در گذرگاه اقامت کند؟
مرگ نیز همان نزدیک است! میتوانی بمیری یا شهید شوی پس شتاب کن.
سرانجام پیکر پاک او در بهشت زهرای تهران در آغوش خاک آرمید .
روحش شاد .