عکسش نماد معصومیت بود.
به دنیا که آمد، درخت در حال سجود خداوند و زمین در حال قنوت بود.
مزارش که می روی باید پای برهنه بروی، چون به وادی مقدس آمده ای!
پس به مصداق فاخلع نعلیک حیران و مدهوش می شویم.
در تاریخ ۴۵/١/١ پسر حاج علی اکبر به دنیا آمد!
اذان که در گوشش گفتند، اذن ادبار شبش و تنفس صبحش شد!
خروس سفید می خواند : سبوح قدوس ربک الملائکه و تو آمدی!
گذشت و گذشت و او به دوران بلوغش می رسید
فکر و ذهنش، بر بلوغ جسمش پیشی گرفته بود.
صدای دلنشینش بیانگر دلتنگی اش برای باغ ملکوت بود و هنوز هم خانواده اش یادش را با سرودش و نمایشش گرامی می دارند.
سه مرتبه قرار عاشقی گذاشت و راهی جبهه شد. ولی هنوز باید پخته تر می شد.
در این یکسال و اندی که در جبهه بود، به منتهای آرزویش می اندیشید و آن چیزی جز شهادت نبود.
دیگر سوم خرداد ۶١ رسیده بود و عملیات آزادسازی خرمشهر با موفقیت در حال رقم زدن پیروزی بزرگ بود.
همان سوم خرداد بود که سرود جاودانگی را خواند و به دیدن معبودش شتافت.
با این که تا پایان راهنمایی بیشتر درس نخوانده بود، اما دلش دریای معرفت بیکرانی شده بود و در وصیت نامه اش از این راز سر به مهر پرده برداشت.
او نوشته بود به فرمان امام آمده ام تا در برابر تجاوزگران بایستم و مسئولیت اصلی را بر دوش مردم و هموطنانش می دانست که آن هم یاری امام بود.
به مادرش سفارش کرده بود: مثل کوه بایستد و پدرش را به شکر گذاری فراخوانده بود. به خاطر دادن پسرش در کربلای ایران!
پیکر مطهر این شهید در گلزار شهدای امام زاده هلال آران و بیدگل آرام گرفت.
روحش شاد.