هفتمین روز بهار ۴١ بود که خدا پسری به حاج محمد احمدی میر آبادی داد .
پس از گفتن اذان در گوشش نام محمد ابراهیم را برای او انتخاب کردند.
پدرش کارگر بود و محمد ابراهیم در کنار درس خواندن با قلمزنی کمک او میکرد.
او به شهادت به سان یک مدال افتخار نگاه می کرد و آن را غریب ترین کلمه می دانست.
کلمه ای که هزاران درد دارد، درد ناگفته و حرف نزده و بغض سرخورده!
شهادت یعنی مادری منتظر و پدری امیدوار، برادری کمر شکسته و خواهری داغدار، شهادت، یعنی فرزندی که طعم داشتن پدر را نچشید و همسری جوان که لذت زندگی مشترک را درک نکرده است.
اسم شهید را که می شنید، در ذهنش اینها را مرور میکرد و همینها باعث شد، تصمیمش را بگیرد و به عنوان بسیجی داوطلب راهی جبهه شود.
معراج او در سنندج بود و از آنجا باید ملکوتی می شد.
شهادت در فکر محمد ابراهیم خلوت بین عاشق و معشوق است، بدون حضور هیچ کس دیگری! آن هم خلوتی که کسی نمی تواند تفسیری برای آن بیاورد.
فقط شهید میتواند آن را درک کند که محمد ابراهیم هم یکی از آنها است و نمونه هایش در وصیت نامه اش آمده است .
ما مردم عادی نمی توانیم شهید را بشناسیم! شهید را فقط شهید میشناسد ! محمد ابراهیم و امثال او کسانی نبودند که تنها به خون بغلطند و شهید شوند!
آنها سیر معرفتی ای را گذراندند که شاید ما در آن، پایمان لنگ بزند.
حال اگر ما نتوانیم او را بشناسیم، مشکل ماست. دلمان زنگار گرفته که چیزی منعکس نمی کند. باید برخیزیم و فکری به حال خود کنیم. محمد ابراهیم در تاریخ ۶۳/۰۱/۱۱ در سنندج به آرزویش رسید و قطرات خونش سند حقانیتش شد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
روحش شاد