وقتی دین و دل خود را در معرض تهدید میبینی به پا می خیزی! قیام میکنی و با شیطان می جنگی!
می روی تا با شهادت احیا کنی آیین خودت را، حتی اگر به قیمت این باشد که اثری از تو باقی نماند! نه چفیه!
نه قمقمه نه حتی وصیت نامه ای .
به این میگویند طریق عشق !
اینکه ما الان در آرامش کامل هستیم در اثر ایثار امثال محسن برزکار هاست.
حمید برزکار اهل خرمشهر بود تا اینکه ۴۳/۰۱/۲۵ خداوند پسری به او داد که وی را محسن نام نهاد!
به اصفهان که آمدند ساکن فولاد شهر شدند! محسن درس خواند و بزرگ شد.
سوم متوسطه را که تمام کرد بحبوحه ی جنگ بود و او هم مثل بقیه احساس وظیفه نسبت به دین، انقلاب، کشور و شهر خود داشت.
به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد ! آخرین روزهای حضورش در جبهه را می توان تاریخ عاشقی نام گذاشت.
عبادتهای شبانه اش و زمزمه های «یا شهید» روزانه اش او را با شهادت مانوس کرده بود و فداکاری و گذشت خانواده اش ابر تیره را از زندگی اش زدوده بود.
خالصانه آمد! و دلهای خسته و شکسته ما را جلا داد.
او در روح و باطن ما جا دارد و رفت تا عاشورایی دیگر را رقم زند.
برایمان سخت است او را که ندیده ایم! درباره اش قضاوت کنیم، چرا که او انسانیت محض بود. و ما فاصله ی بسیاری برای رسیدن به او داریم و در این راه جز عشاق را راه نمی دهند.
نوشته های ما به برکت همین شهید است که روح می گیرد.
محسن علاوه بر تئاتر در ورزش جودو هم فعالیت داشت. اما بهترین نقش زندگی را در وسط معرکه اجرا کرد.
به راستی از او میتوان به عنوان شهید، هنرمند و ورزشکار یاد کرد .
سرانجام محسن برزکار در تاریخ ۶۳/۲/۱۰ در ام الرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله شهید شد و پیکرش در گلزار شهدای فولاد شهر آرام گرفت.
روحش شاد .