کلامش مصداق هنرش در بازیگری بود! رسیدن بهار، مژده آمدنش در یکم فروردین ۴۵ را می داد.
پدرش اکبر آقا مردی زحمتکش از مردم سفید شهر بود .
ماشاء… که یک تئاتری بود درسش را که تا پایان دوره راهنمایی خواند. راهی حوزه علمیه کاشان شد و سر سفره کرم اهل بیت نشست.
کمی که آنجا ماند راهی دیار قم شد تا در جوار کریمه ی اهلبیت از درس بزرگان حوزه بهره ببرد.
جنگ که آغاز شد، صداقت و معرفتش را برداشت و راهی سرزمین نور شد.
مردان والفجر ۲ ، کربلای ۴ و ۵ و والفجر ۸ میشناسند این روحانی هنرمند را .
والفجر ۲ بود که از ناحیه پا مجروح شد ولی باز مجدد بعد از بهبودی راهی جبهه شد و روح وظیفه شناس را در اختیار اسلام قرار داد.
او جهاد را دری برای یاری اسلام می دانست و در وصیت نامه اش نوشت: اگر کسی بتواند یاری کند و ساکت بماند فردای قیامت هیچ عذری از او پذیرفته نیست. جهاد اکبر مبارزه با نفس و هواهای نفسانی است.
شلمچه در تاریخ ۶۵/۱۱/۱۷ آخرین قطرات خون ماشاء… را در آغوش کشید و در میان هلهله ی فرشتگان او را تا عرش بدرقه کرد.
شهادت برای او آخرین معراج عشق بود او عزم سفر کرده بود و در کلامش، حرکاتش و رفتارش می شد این را فهمید .
پدرش که دومین دسته گلش را در راه خدا فدا کرده بود. از طرفی فخر پدر دو شهید بودن را داشت و از سوی دیگر عزادار نبودنشان بود .
او با قافله ای حرکت کرد که از کربلا می آمد و تا قیامت میرفت فطرتش حق و حقیقت بود و در عقیده آزاد سرانجام در میان بدرقه همشهریانش در گلزار شهدای نصرآباد سفید شهر آرام گرفت.
روحش شاد.