عارف بود و طلبه ، شاعر بود و تلاشگر!
متولد نیمه اول آذر ۴۶ بود در منزل حسین آقا آقایی!
از همان اول روی پیشانی اش بدر بود و تقدیرش هم رفتن با بدریون.
تا پنجم ابتدایی را خواند و وارد حوزه علمیه شد. همه حرکاتش را که نگاه می کردی گویا با بقیه فرق داشت.
بعد تر ها دوستانش فهمیدند که عارف شدن مقدمات و جزئیاتی دارد و کاری هم به سن و سال ندارد.
او یک نمونه عالی اخلاقی و عملی بود و می توانست آینده حوزه ها را عوض کند ولی تقدیرش خون بود.
یکی از اقوامش از دیدار آخرش می گوید: گویا میدانست و حلالیت آخر را طلبید .
جنگ را بین اسلام و کفر می دانست و بر مبارزه با کفر تا انتها تاکید داشت.
در وصیت نامه اش نوشته بود: «در ظاهر این جنگ بین ایران و عراق است اما در اصل بین اسلام و کفر است.»
آری ! عشق او را بیمار کرده بود و از درد فراق یار گریه می کرد و آرزویش وصل بود.
شهادت تقدیر محتوم او شد چرا که بر عشق پافشاری کرد و از مشکلات نهراسید.
نامش تنها آیینه مجسم ذبیح الله بود و علی کل شیء شهید!
او هم شاهد بود و هم مشهود؛ هم قاتل و هم مقتول: او قاتل نفس شد و مقتول عرفان، شاهد رزم و مشهود شهادت .
سرّش هم در طریق وصال بود چرا که جان عطیه ای به او بود و به بهای اصلی اش از او باز خریدند.
او حجاب ظاهر را دیده بود و خرقه سالوس را از تن در آورده بود تا ردایی در تن نداشته باشد و خلَّص برود و جاودانه شود .
سرانجام ۶۰/۱۱/۲۱ در تنگه چزابه و عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سمیرم جاودانه شد.
روحش شاد.