یکم خرداد ۴۵ بود که خانه حاج ابراهیم به گرمای حضور نوزادی منور شد که او را قاسمعلی نام کردند.
دوران نوجوانی اش تا پایان دبستان را درس خواند و بعد برای جبهه ثبت نام کرد.
ابتدا رفت کردستان و زیباترین جلوات عشق را به خوبی دید، دید که بر پیشانی اش نشست! او از خود من به خودش سفر کرد چرا که به خدا اعتماد داشت.
خودم را میگویم. در این هیاهوی عمر فانی همچون وزغ آبی در گوشه ی آبگیر و در کمین حشرات در پی فرصتم.
غافل از اینکه فرصت همانی بود که از دستم رفت و پایان این راهی که در آن هستم به ناکجا آباد.
خداوندا، راهم را به سمت شهدا هدایت کن.
قاسمعلی که برادرش هم شهید بود، هنرمند رشته طراحی بود و توانست دنیایش را خوب طرح بزند. دنیا و زیورهای فریبنده ی آن برایش تندیس دور کردنش از خدا بود و از خدا خواسته بود از اینها دورش بدارد و پناه برد بر خدا در زمان پیکار.
او به مراتب از خدا میخواست خونش به دریای خون شهدا ریخته شود تا مورد لطف قرار گیرد و سرانجام در عملیات بدر، منطقه هورالهویزه، درست هشت روز مانده به آغاز سال ۶۴، به دریای شهادت متصل شد و در گلزار شهدای اصغر آباد آرمید.
روحش شاد.