به چشمانت بگو نگاهم نکنند!
بگو سرشان به کار خودشان باشد، نه اینکه خجالت بکشم؛ من زود عاشق میشوم!
تو که مثل بهاری و همیشه تحویلت می گیرم!
اصلا بگذار بی پرده بگویم: دلم می خواهد عاشقت باشم ولی عقلم می گوید عاقل باش! دلم می گوید: زود باش! و عقلم می گوید: دور!
از روزی که با تو آشنا شدم احساساتم دو شیفته کار می کنند.
فتح الله شب شهادتش بیست سال داشت و البته متاهل!
۴۵/۶/٢۶ را در شناسنامه اش به عنوان روز تولد درج کرده اند و حاج محمد افخمی و همسرش از همان روز دامن پرمهری برای فرزندشان گستراندند. از این رو وی را فتح الله نامیدند.
بدر، والفجر ۴ و والفجر ۸ میشناختندش، مسئول زرهی تیپ قمر شده بود!
اواخر والفجر ۸ بود که هواپیمای عراقی شروع به زدن مواضع ما کرد و فتح الله همانجا جاودانه شد. او هم خط خوبی داشت و هم نویسنده داستان بود.
عرفانش در وصیت نامه اش تجلی پیدا کرد که نوشت: «دنیا مزرعه آخرت است. پس بکارید تا خوب برداشت کنید! در هر سنگری هستید به مبارزه علیه کفر ادامه دهید و اسلحه بر زمین افتاده را از زمین بردارید.»
این را از زبان مادرش میگویم؛ آری! او پاره تنم بود که عکسش را سنجاق بر سینه کردم و شدم مادر شهید. آری ! او دلش را در بدر، پایش را والفجر ۴ و تنش را در والفجر ۸ گذاشت از بس دست و دلباز بود!
همانجا که خدایی شد ماند و یکسال بعد در روستای درج دهاقان در دل خاک آرمید.
روحش شاد.