تو را میشناسم که سر عهد و پیمانت با ولی، راست قامتانه ایستادی و به نوای پیر جماران لبیک گفتی.
استاد و دوست عزیزم علی محمد !
تو برای ما سر مشق بودی تا کوفی صفتان زمانه ات از تو بازی در صحنه عشق را یاد بگیرند.
بینندگان و عوامل صحنه باید بیایند و بستایند تو را که آرامش اجرایشان در سالن های تئاتر را مدیونت هستند.
یکم اسفند چهل و چهار بود که در منزل حاج نصرت اله به دنیا آمدی، این را از زبان برادرت نقل می کنم.
همان که از کار کردنت در کوره های آجرپزی گفت، از رفتنت به جبهه، از هنرمندیت در صحنه نمایش ، از استخدامت در سپاه و مسئولیت هایت!
گفت که مسئول واحد بسیج بودی و بعدش مسئول قرارگاه پشتیبانی لشکر، قائم مقام ستاد لشکر بودی و بعد هم خودت شدی مسئول تیپ زرهی لشکر!
آری تو از نسل آلاله ها بودی، تویی که در قید و بند عروسیت هم نبودی و بی تشریفات کانون عشق و محبتت را دایر کردی. نمی دانم اینکه نوشتی حنظله تکرار می شود سرّش چیست؟
شاید بتوان آن را در ۱/۳۰ بامداد پنجم دی ماه ۶۵ و آن هم اسکله خرمشهر جستجو کرد.
همانجا که جاودانه شدی.
داشتم لابلای دست نوشته هایت میگشتم، جمله ای در وصیت نامه ات دیدم که به درد این روزهای ما می خورد.
«ننگ است برای ما که سرهای خود را به جای سجده در برابر خدا در مقابل آمریکا کج کنیم.» اینها بر اساس دیالوگهای خودت بود. به نوعی این نقش از عالم غیب در تنت اشراق گرفته و تو از تعلقات دنیایت اعراض کردی تا هنرمند شوی. آری تو اصل عشق را درک کردی.
آنجا که در امامزاده هادی بیدگل آرام گرفتی !
روحت شاد.