سیزده سال بیشتر نداشت که به آرزوی دیرینه اش رسید.
کسی که سن کمش مانع ترقی اش نشد.
۴٩/١١/۶ زمانی که پدر مرحومش، امیر على ترابى اسم عزیز ا… را برایش انتخاب کرد، واقعا عزیز خدا بودن را در وجود پسرش دید. چرا که خدا همیشه بهترین ها را برای خودش دست چین می کند.
کم کم سنش داشت به عدد ۱۳ می رسید. عزیزا… که عضو گروه هنری سپاه مبارکه شده بود، حدیث عشق را داشت اجرا می کرد، آن هم سنندج و در تاریخ ۶۲/۹/۲۹ که انفجاری او را جاودانه کرد و پدر، مادر و ۶ برادر و خواهرش را به سوگش نشاند.
پیکر مطهرش در گلستان شهدای دستگرد آرام گرفت.
در وصیت نامه اش گفته بود: «مادر عزیزم مرا ببخش و ناراحت نباش که می روم – حلالم کن!»
او سر در راه عشق باخت و به ذبیح … اعظم پیوست و از ملکوت اعلا ما را نظاره می کند.
او با شمارش ضربان، مانند قلبی کار کرد که خون را به شریان جامعه جاری ساخت.
اگر نبود! خورشید زندگی برای دوستانش طلوع نمی کرد.
اما جنگ ادامه دارد. همچنان که هزاران سال است از آغاز هبوط، بوده است.
اما این بار، ما بار تاریخ را به دوش کشیده ایم تا جهان را به سرنوشت مختومش برسانیم.
خدا کند که شرمنده عزیز … نشویم.
روحش شاد.