هفده ساله بود که شهید شد.
به عکسش که نگاه می کنی، با یک نوجوان معصوم روبرو هستی!
پدرش محمد صادق نام دارد و اهل نجف آباد است.
نجف آبادی ها از ابتدا به تدین، دینداری و انقلابی بودن معروفند.
۵۰/۷/۱۴ به دنیا آمد و پدر، او را عبدالرسول نام نهاد. اخلاص ، مهربانی ، تقوا و امانتداری را همه آنهایی که می شناختندش از شاخصه هایش می دانند.
در کنار درس و مدرسه در رشته صنایع دستی کار می کرد ابتدا به خاطر سن کمش رفتنش به جبهه با مشکلی روبرو شد، اما آخر سر موفق به رفتن شد.
بعد از رفتن، تک تیر انداز شد و شب هایش هم روی بولدوزر کار می کرد.
۲۳ خرداد ۶٧ مرغ هما روی شانه اش نشست. ترکش آمد و گلویش را شکافت.
شرط زنده ماندن در این جهاد، عاقلانه رفتار کردن بود
البته اینجا، عقل معنی خاص خودش را داشت. عقل در جبهه معنی اش تسلیم شدن بود. اینجا عاقل آن است که به وضع موجود گردن می نهد.
عبدالرسول آمد تا عضوی از سپاه متحد مسلمانان برای آخر الزمان باشد و بتواند بسیج جهانی را زمینه سازی کند.
جنایات بی سابقه را می دید و نمی توانست ساکت بنشیند!
روحش شاد.