فرزند علی همت بود و متولد ۱۳۱۰ سمیرم!
از او آثار شعری باقی مانده که نشان می دهد شاعر بودن نیازی به سواد ندارد بلکه وقتی عارف شوی، چشمه ی شعر بر زبانت جاری می شود.
۵ پسر و ۶ دخترش یادگاران او هستند.
پدرش، بزرگِ آبادی بود و مردم ونک به صداقت و درستکاری اش ایمان داشتند.
پدر از خدا خواسته بود اگر پسری به او عطا کند نامش را عباس بگذارد همین هم شد.
حالا عباس ۲۰ ساله بود که در گردان ۲ مهندسی اصفهان مشغول خدمت شد.
از سربازی که آمد آزاده وار با خوانین منطقه مبارزه کرد و در دوران انقلاب به صف مردم انقلابی پیوست.
انقلاب حالا پیروز شده است.
دشمن بعثی حمله اش را شروع کرده است و او باید به کردستان برود.
سه سال و نیم با کومله و دموکرات و بعد هم یکسال در جنوب رو در روی بعثی ها جنگید.
بداهه شعر می گفت.
یکی از بداهه ها در اشعارش را می توان در رویارویی اش با فرمانده پر افتخار لشکر امام حسین علیه السلام، حاج حسین خرازی دانست؛ آنجا که حاج حسین اسمش را پرسید و او جواب داد:
اگر خواهی که نامم را بدانی منم عباس ، جوان نکته دانی
اعزامی از منطقه دو سمیرم بسیجی داوطلب فامیل امیری
فرزندانش از اخلاصش، از عملش و از خوبی هایش میگویند و اینکه جبهه برایش یک تکلیف بوده است.
فرزندانش عکسش را روی سینه سنجاق کرده اند؛ چرا که میخوانندشان فرزند شهید!
بسیار تاکید داشت کوفی نباشید! چرا که انقلاب به قیمت داغ مادران به دست آمده است.
سرانجام والفجر ۸، پاداش نیکی هایش را داد و در تاریخ ۶۴/۱۲/۲ او را به آرزویش رساند و در گلزار شهدای ونک به خاک سپرده شد.
روحش شاد .