یازدهمین روز شهریور ۳۹ بود که در شهر درچه و منزل حاج قدیر علی به دنیا آمد.
برایش نام صادق را انتخاب کردند.
صادق همانطور که درس می خواند کمک حال پدر در بنایی بود و وقت اضافه اش هم تمرین تئاتر می کرد، تا اینکه به استخدام سپاه درآمد و به ندای هل من ناصر امام لبیک گفت.
آری! نوشتن در رثای کبوتر خونینی بالی که بهترین نقش زندگی را بازی کرد، کلام و قلم را زمین گیر می کند و این چنین از صدر المنتهی گذشتن سزانیست.
آزادی ما، در آزادی از تعلقات است و تخیل، بال پرواز!
صادق، در خودش اسیر نبود! بلکه قفس تن را شکسته و رهیده بودو در خدا فانی شده بود! این نور الهی و توسن عشق و معرفت بود که او را به معراج بردوگرنه شخص با توسن خیال به جایی نمی رسد.
نقشی که صادق آخر کار اجرا کرد، حقیقت خودش بود که از غیب در آینه جانش اشراق یافته بود و اگر از دنیا اعراض نکرده بود قطعا به آن نمی رسید.
او اعراض کرد و اهل جذبه عشق شد و وجه امتیازش شیدایی نسبت به دیگر هنرمندان شد.
او عاشق کربلا بود و آن هم نه شهری در میان شهرها و نامی در میان نامها، بلکه به عنوان، حرم حق و اینکه هیچ کس جز یاران حسین در آن راهی ندارند.
صادق ازدواج نکرد و یک برادر دیگرش به نام ابراهیم نیز شهید شده است!
حالا دیگر سال ۶۰ است و باید به قرار بی قراری هایش برسد.
دزفول همان جایی که خیلی از جوانان مملکت ایستادند و مردانه جنگیدن، محل قرارشان ۱۳۶۰/۰۸/۰۳ بر اثر اصبت گلوله به آرزوی دیرینه اش رسید و در گلزار شهدای اسلام آباد درچه آرام گرفت.
روحش شاد