فروردین ۴۱ در شهر کرج، منزل حاج سید علی حسینی، ولادت سید مهدی حسینی بود.
سید مهدی که به دنیا آمد، گویا نیرویی برای لشگر المهدی بود.
تکامل و تعالی را در مبارزه با شیطان نفس و انجام فرائض در اول وقت می دانست!
عرصه زندگی را عرصه مبارزه با شیطان می دانست و امتحانی برای صابران و مجاهدان!
وقتی می خواست به مدرسه برود، همزمان بود با انقلاب اسلامی و آنها هم کم کم آمده بودند و اصفهان ساکن شده بودند.
آن زمان ها جوان ها کتابهای استاد شهید مطهری و دکتر شریعتی را مطالعه می کردند و بقیه اعتقاداتشان بر اساس تفکرات آنها تقویت می شد.
آنها سربازان امام روح اله بودند، که زمان آغاز قیام در گهواره ها بودند.
در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت می کرد و آشکارا و علنی به مخالفت با وحشی گری آنها می پرداخت، همانجا بود که با یک گروه مبارزاتی چهارنفره، علیه پهلوی مبارزه می کرد و مردم را در آن گروه آموزش می داد .
سال ۵۹ بود که به سپاه پیوست، و با شروع جنگ عازم جبهه آبادان شد! صحنه شهادتش را هم زیبا ترسیم کرد. خودش در وصیت نامه اش نوشت:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
او شهادت را توفیق بزرگی می دانست که بذر توحید از آن رشد می کند و خون هایی که به لطافت خون علی اکبر های زمان رشد می کند و جان تازه ای به اسلام می بخشد.
وقتی می بینیم این شاهدان شهادت چگونه به لقاءالله می روند غبطه می خوریم و فریاد بر می آوریم «این الشهید»!
ساعاتی از ششم فروردین ۶۰ نگذشته بود که برای وضو بیرون سنگر می آید و خمپاره ای او را ملکوتی و عرشی میکند و پیکر مطهرش درست روز جمهوری اسلامی قرار بی قراری های خانواده می شود و در گلزار شهدای دهنان آرام می گیرد.
به فرموده ی امام روح اله، این است منطق ما! منطق مومنین! منطق قرآن! «انا الیه راجعون» با این منطق هیچ قدرتی نمی تواند مقابله کند. جمعیتی که خود را از خدا می دانند. کوردلان نمی توانند با او مقابله کنند .
روحش شاد.