وقتی صفحات تاریخ را ورق میزنی به روزهایی می رسی که جاودانه و ماندگارند.
یکی از این روزها، نهمین روز از آخرین ماه سال چهل و پنج بود که خداوند به خانه سید جلال ، فرزندی عطا کرد که قرار بود بهترین طرح بوم زندگی اش را نقش زند. پدرش او را آقا سید صدر الدین نام گذاشت.
اکنون عالم، عالم جلوات حُسنای حضرت حق است و اهل معنا ، زیبایی هایش را می بینند. کسی که طرح زندگی اش را بر مدار جاودانگی نقاشی می کند، قطعا بی نیاز است و این بی نیازی را در وصل می بیند، او برای زندگی در جنت رضوان آفریده شد.
از این رو بود که سید صدرالدین این عالم را، آینه ی غبار گرفته ای می دانست.
آمدن و رفتنش حکایت غربت انسان است.
از این رو اینجا را مهبط می دانست! نه خانه امن و قرار.
این محل بی قراری است و غم، غربتی که روی سینه می نشیند.
خانواده اش در روستای چغیورت فریدونشهر کشاورزی می کردند. کمی که توانست خوب و بد را از هم تشخیص دهد، سریعاً در خط انقلاب آمد و انقلابی دوران مبارزه شد.
همزمان با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و چند بار مجروح شد!
محرم و والفجر ۱ شاهد جراحت و مجروحیتش بودند.
پانزده روز از مرداد ۶۵ گذشته بود که در ارتفاعات حاجی عمران و در والفجر ۳ به شهادت رسید.
درمیان اسنادش، وصیت نامه اش خود نمایی می کرد.
او همگان را به صبر، توسل و ادامه مبارزه فراخوانده و نوشت: تا آخرین مانده های ثروت، مال خود را فدای انقلاب الهی کنید و از رهبری پیامبر گونه ی امام اطاعت کنید.
همواره برای رهایی فلسطین و لبنان دعا کنید. دست آخرهم سلامی بر امام شهیدان فرستاد.
او در محیط عقل آمد تا از علم فراق درس عشق بیاموزد و مایه اصلی هنرش هم همین بود. سرانجام پیکر پاکش در گلزار شهدای فریدونشهر آرام گرفت.