خانی ایمانی از بچههای مهدی آباد آقداش سمیرم بود.
خانواده مذهبی اش، محل تربیتش شده بود.
متولد ۱۳۴۹ بود و پدرش بهرام، نامِ خانی ( عبدالنبی ) را برایش انتخاب کرد.
کمی که خوب و بد را تشخیص داد، درس حوزه علمیه را برای ادامه تحصیل در پیش گرفت و بعد از کمی به حوزه علمیه بروجن رسید.
جبهه را وظیفه دانسته و شانه خالی کردن از آن را خالی کردن میدان وظیفه می دانست.
برنامه ریز بود و برای هر لحظه اش برنامه خاصی گذاشته بود.
برخیز ز جا تا به سواران برسیم بر دامن سبز کوهساران برسیم
این دشت مخوف جای ماندن نبود بشتاب تا به جمع یاران برسیم
این را از دفتر شعر و خاطراتش نوشتم: از شعرهای خودش است.
علاوه بر طبع شعر طراحی هم می کرد.
او قبل از طلبگی، کشاورزی می کرد و بعد هم در مدرسه صاحب الزمان (عج) بروجن مشغول تحصیل شد.
او طی طریق می کرد و معنویتش کشف حجاب می کرد و این کشف حجاب او را به جاودانگی رساند.
چه خوش است بعد از جهاد، شهادت و از علایق بریدن و به ذات کبریایی رسیدن!
او آنقدر سجده کرد تا به معشوقش رسید.
ناب و خالص بود و به آشیانه دل جز پرنده عرض خداوند راه نداده بود.
آخرین بار در منطقه شاخ شمیران، عملیات والفجر ۱۰ و تاریخ ۶۶/۱۲/۲۳ در قلعه دشمن گرفتار می شود و مثل اربابش سر از تنش جدا می شود و بعد از یک اربعین جنازه سوخته اش تحویل خانواده اش می شود.
پیکرش بعد از اینکه تشییع می شود در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده می شود.
روحش شاد.