اول اردیبهشت ۳۹ در زرین شهر به دنیا آمد.
پدرش ،حسن برای او نام ارباب بی سر را انتخاب ،کرد تا در سیره هم به مقتدایش متوسل شود.
سن او را با حوادث و فراز و نشیبهای انقلاب همراه کرده بود.
ابتدا انقلاب و سپس جنگ!
مثل هم سن و سالانش در طوفان انقلاب، علیه رژیم شاه فعالانه می کوشید.
دوستانش می گویند همواره به فکر دفاع از مظلوم بود تا جایی که در دوران مبارزات جان خود را به خطر انداخت تا فردی که زیر دست و پای مزدوران کتک می خورد را نجات دهد. زندگی ساده ای داشت و هر چند به پول حقوق خود نیازمند بود، آن را هم به جبهه می داد تا درس عبرتی باشد برای برخی از مسئولان امروزمان.
او معاون اطلاعات عملیات تیپ ۹۱ بقیه ا… (عج) بود.
علاوه بر اینکه هنرمند تئاتر بود در دو رشته کاراته و جودو هم فعالیت میکرد او حقیقت شگفت آوری است.
بند بندش از هم گسیخت و در آتش درد سوخت.
او شمع شده بود و سرتا پا سوخت و ظلمت را مجبور به فرار کرد.
به کفر و سبعیت اجازه تسلط بر نفسش را نداد.
از خدا می خواست اگر عاشقش شد حتماً به سوی خود ببردش تا لایق شهادت شود !
او مصداق شاخه ی سبزی بود که هیچ گاه در طوفان حوادث نلرزید و سرانجام سال ۶٧ و جزیره ی مجنون به شهادت رسید.
روحش شاد