برایم سخت است از کسی که ندیده ام بنویسم. حرفهای من تازگی ندارد، حرف دل است.
دلم می خواهد از شهدا بنوسیم، مخصوصاً شهدایی که هنری بودنشان هنرمندشان کرد.
و اگر هم طبع شعر این شهید او را شاعر کرده باشد که دیگر هیچ!
جلال اکرامی فروردینی بود. آن هم روز اول فروردین ۴٣ .
پدرش علی نام داشت. در سنین کودکی و جوانی، پا که در صحن و سرای آستان امامزاده محمد هلال ابن على ( علیه السلام ) مى گذاشت حس عجیبی داشت، گویا قرار عاشقی گذاشته بود.
نوش آبادی بود. مردم نوش آباد در ایمان و اخلاص معروفند.
همین خصلتشان باعث شد. جلال از سنین طفولیت در مسیر دین و مذهب باشد.
در دوران هنرستانش چهره ی عیان مبارزاتش به همان تظاهرات مردمی بود و شاید همین خفقان و سختی ها قریحه شعرش را نمایان کرد.
مثل هر جوان دیگری به خدمت رفت و بعدش هم دانشگاهی شد.
اما رویکرد دانشگاه دنیایی، او را وادار به انصراف و ثبت نام در دانشگاه الهی کرد.
هم رزمنده شد و هم دانشجو! درس را غیر حضوری میخواند و مشق عشق می کرد حضوری!
ترس هیچ گاه دست و پایش را نبسته بود و آمد تا ثابت کند حتی شاعر نازک دل هم می تواند جهاد کند.
چهره عیان او را آن روزها دیدند و ما تنها امروز خیابان هایی به نامشان زدیم.
در وصیت نامه اش نوشته بود: ای نوجوانان عزیز! در موقع لزوم بر خیزید و سلاح آتشینی که به قلب دشمن افکند بر گیرید و فریاد زنید یا اباعبدالله!
آزمون های دانشگاه دنیایش مانده بود، ولی در دانشگاه الهی زودتر در آزمون کربلای ۵ قبول شده بود. او یکم بهمن ماه ۶۵ غزل شهادت می خواند و فضای شلمچه را عطر آگین کرده بود و پس از ۳۵ روز پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده محمد (علیه السلام) نوش آباد جاودانه شد.
روحش شاد.