بیست و پنج روز از مردادی ترین فصل سال گذشته بود.
حاج محمد صاحب پسری شد از تبار هنرمندان!
پدر، وی را بهرام نام نهاد.
دهق خوب به یاد می آورد خدماتی را که زمان رئیس شورا بودنش به مردم مستضعف ارائه می داد.
حالا بهرام دیپلمه شده بود و ملجأ و پناهگاه مردم تنها.
در خوشرویی بسیار زبانزد بود و همسرش مهر تاییدی بر این گفته شده است.
بهرام خط زیبایی داشت و هر جا می رفت می شد خطاط و هنرش را نشان می داد.
او شهادت را مایه افتخار می دانست و در وصیت نامه اش هم همین را خطاب به مادرش نوشته است. او شهید را کسی می دانست که اصالت انسانیش را پیدا کرده است و با شرف خود از ناموسش دفاع می کند.
آری من در برابر عظمت مقامش اعلام عجز میکنم و میگویم: خون امثال بهرام چراغ راهی برای آزادیم است .
او بدون هیاهوی سیاست و خودنمایی شیطانی، هنر را نشان داد و برای خود به جهاد برخواست و خود را فدای هدف کرد آری این بود هنر مردان خدا.
او طبع فداکاری داشت و لازمه این فداکاری مهیا بودن برای شهادت بود.
شهد شهادت را سرانجام در تاریخ ۶١/۵/۷ در پاسگاه زید و عملیات رمضان نوشید و سپس در گلزار شهدای زادگاهش نجف آباد جاودانه شد.
گوارا باد بر او لذت انس و همجواری با انبیای عظام و اولیای کرام و شهدای صدر اسلام و گواراتر بادش نعمت رضایت حق که رضوان من الله اکبر است.
روحش شاد.