متولد ۱۳۳۸ در خمینی شهر بود!
با اینکه فقط دوران ابتدایی را درس خوانده بود، ولی به دلیل ذوق شعری که داشت، او را شاعر میشناختندش.
گویا این قانون که در شوریدگی به شعر می رسند، برایش اتفاق افتاده بود.
پدرش حسین نام داشت و از اهالی درچه بود!
اکبر که ترک تحصیل کرد، به سراغ کشاورزی آمده و در کنار کمک به پدر و مشغول بودن به شغل بنایی، شعر هم می سرود.
به سن خدمت که رسید، به ژاندارمری مشهد اعزام شد.
سه ماهی نیز در مریوان به پاکسازی منطقه کمک کرد.
آرام آرام شعله های جنگ، زبانه می کشید که اکبر نیز مانند بقیه همسالانش به قرار عاشقی رسید.
معرفت را نمی توان پنهان کرد، چراکه در میان عرشیان همه این گونه اند و در میان فرشیان همه می خواهند به آن چنگ زنند.
اما اکبر، معرفتی تام بود که در مردمک چشمانش مصداقی از کهکشان فتح الفتوح را می شد مشاهده کرد. او به واسطه آن فتح الفتوح، بیت المعمور قلب را بنا می کرد و از نفسش ریاح مبشر حیات زبانه می کشید و زمزمه جویبار نفسش همراه با ذکر گفتنش سبوح و قدوس می گفت!
این بود معرفت نفس؛ چون نور خورشید در چهره اش غلیان داشت و صدایش در لازمان هنوز جاریست!
او می گفت: هر وقت لیاقت داشتم شهید می شوم و ایستادگی در برابر بد خواهان وبد چشمان را از همگان می خواست.
او مصداق بارز تلا لو نور در زمین خاکی بود و رفت تا به وادی توفیق رسید.
روزی که می رفتف شیطان از قعر زمین نعره میزد؛ چرا که به جنگ آمده بود!
او رفت تا به وادی وقوف رسید!
اهلش بود و آمده بود تا در میقات زندگی کند و در وادی مقدس گام نهد.
او در آستانه ی وادی ایمن بود که درخت وجودش ندای «انا شهید» سر داد!
فتح المبین شده بود همزمان با نوروز ۶١ در دزفول، گلوله ای ندای انا «شهید» او را استجابت کرد و سپس در گلزار شهدای محل تولدش جاودانه شد.
روحش شاد.