اسماعیل دومین روز شهریور سال ۴۲ به دنیا آمد.
زندگی پدرش حاج حسنعلی و سایر اعضای خانواده به سان بقیه مردم آن زمان با سختی و مشقت همراه بود و صفا و صمیمیت خاصی بر آن حاکم بود.
اسماعیل تا دوران راهنمایی درس خواند و و در کنار درس خواندن هم با چوب آثار هنری می ساخت و خوشنویسی می کرد.
اسماعیل در همان دوران تحصیلش، برقکاری را آموخت و برای خودش شغلی دست و پا کرد. قبل از اینکه به سن خدمت سربازی برسد، داوطلبانه در جمع رزمندگان حضور پیدا کرد، تا افتخار جانبازی نصیبش شود و در عملیات رمضان مجروح شد.
بعد از اینکه بهبودی یافت، به قصد خدمت، اعزام گشت و در تقسیمات لشکر یک حمزه آر پی جی زن شد.
یاری کردن امام را وظیفه ای بس سنگین می دانست و می گفت: باید به سمت یاری او بشتابید. و اگر کسی از امام بدگویی کرد، با مشت بر دهانش بکوبید که انگار به دهان آمریکا و اسراییل کوبیده ایم.
وحدت و همبستگی را عامل درست پیش رفتن کارها می دانست و می گفت: به ریسمان الهی چنگ بزنید که اگر متفرق شدید بر علیه خودتان استفاده خواهد شد.
آری! اسماعیل سند وصول را گرفته بود زیرا مقتول عشق شده بود و چه کسی عاشق تر از او!
دل او، تجلی گاه حضور یار و عشق او سبب اتصال ارض و سماء شده بود!
حال این ما، مانده ایم که دلمان را به او متصل کنیم یا خیر!
اگر متصل کردیم، قطعاً دل ما به نور الهی منور خواهد شد.
اسماعیل رفت به وادی مقدسی که همرزمانش موسی گونه نعلین خود را در آوردند و در سرزمین مقدس قدم نهادند! این بود رسم دلدادگی شان!
جبرئیل بال زدن بر دل این دلدادگان عشق را افتخاری برای خود می داند، چرا که با خلوص نیت به این وادی قدم گذاشتند.
مرغ دل اسماعیل جایی رفت که مرغان قدسی، بالشان سوخت و کسی تاب بال گشودن آنجا را نداشت.
اسماعیل بیستمین روز بهمن ۶١ در والفجر مقدماتی شهد شهادت را نوشید و پیکر مطهرش هم در گلزار شهدای گز از توابع شاهین شهر آرام گرفت.
روحش شاد.