می نویسم تا یادم نرود که تمام اقتدار امروزم را از او دارم!
به آسمان می نگرم و سلام می دهم: «السلام علیک یا انصار دین الله»
چه زود گذشت از روز پر کشیدنت و چقدر آسمان دلتنگ است.
سال ۴۶ در خانواده ای زحمتکش در مبارکه به دنیا آمد. برکت، همراه قدومش به خانه مرحوم اسفندیار رسید.
همراه و همگام پدر بود، در دوران انقلاب با اینکه ۱۱ سال بیشتر نداشت به همراه برادر و پدرش در مراسمات مذهبی شرکت می کرد.
به تعبیری انقلابی بود به تمام معنا!
اوقات فراغتش را یا مشغول مطالعه بود و یا در گروه سرود مسجد جامع مبارکه برنامه اجرا می کرد.
سیکلش را که گرفت آمد و کمک حال خانواده شد تا سن سربازی برایش برسد.
عازم خدمت سربازی شد و اعزامش کردند شرق کشور و شد پاسدار مرزهای میهن!
مجاهدت را از امامش آموخته بود پس او را به بهای کربلا آزمودند تا بتواند شهید شود.
وقتی در منش و رفتار کربلایی شوی، خودشان تو را میخرند! مثل احمد رضا دهقانی که زندگیش را ایثار کرد و رفت تا تنها لکه ای از نور بر جا بماند!
احمد رضا صندوقچه ی عمرش را با گنجینه ای پر بها تر معامله کرد و من یاد رفتنش و تمام رنج هایش که با شهادت برایش شیرین شده بود افتادم.
او در دور دستها به من و دنیای کوچکم و به اندیشه هایم نگاه می کند!
احمد رضا مثل ستاره ای شد در آسمان شهرش و سوسو می زد تا ره برای زمینیان روشن کند.
او همیشه زنده است و ما شرمنده ای بیش نیستیم. سرانجام روز موعود برای احمدرضا فرا رسید و بیست و یکمین روز خرداد ۶۶ در درگیری با اشرار و قاچاقچیان شرق کشور جانانه رزمید و به آرزوی خود رسید و پیکرش بعد از تشییع در مبارکه در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت.
روحش شاد.