متولد یکمین روز آبان ۴١ در روستای پوده بود.
پدرش حاج یداله برای او نام ابوالقاسم را انتخاب کرد.
هر چند ۵ کلاس بیشتر درس نخواند! اما در نمایشنامه نویسی شهرت داشت.
لبش همیشه خندان بود و سخن ملیحش این خنده را به دیگران منتقل می کرد.
سختی های زندگی او را مجبور کرد به کلاس پنجم که می رسد ترک تحصیل کند و به کسب روزی حلال بپردازد.
سال ۶۱ برای اولین بار به جبهه رفت و مهرماه ۶٣، مهر آسمانی اش با پیوند با دختر عمویش برقرار شد و درست ۵ ماه بعد در ۶۳/۱۲/۲۲ جاودانه شد.
در داستان های نوشته شده توسط او و همچنین وصیت نامه اش، معنویت را می شود احساس کرد .
چه زیبا مراحل عشق را پیمود و در میدان مسابقه ی بندگی، بالاترین امتیاز را از پروردگارش گرفت.
او چنان مجذوب و عاشق شد که در پرواز خود به سوی معشوق، لحظه ای درنگ نکرد و آموزگاری برای اهل خود شد .
صحبت ها و نوشته های ابوالقاسم را می توان لبریز از محبت و کمال دانست که نشان می داد، نمی تواند لحظه ای بدون معبودش زندگی کند.
محبت را بر دو نوع می دانست: یکی از روی نیاز و دیگری غنا، یکی به خاطر نقص و دیگری کمال، یکی وسیله و دیگری مطلوب.
اینها را لابلای دست نوشته هایش یافتم.
جوانی با ۵ کلاس درس آیا میتواند چنین دانش آموخته ملکوتی شود!؟
او راهی کربلا بود و در جواب حجت خدا گفت: مولای من، عاشق لقاء الله هستم.
عملیات بدر بود او می خواست از دل لحظات ، باطن اسرارآمیز خود را در بیاورد و مسافران مسیر الهی را بشناسد.
کسانی که او را می شناختند و بیرون از کارزار می دیدندش به سختی قبول میکردند شیر میدان نبرد است و او کسی بود که قرن ها تاریخ منتظرش بود.
سرانجام پیکر مطهرش در گلزار شهدای پوده از توابع دهاقان جاودانه شد.
روحش شاد.