اشک، غمی است که سرریز شده است! او در دور دستها و پای من خسته !
آن زمان که کوس جنگ نواخته شد، اگر حاج احمد آذری میخواست نگذارد پسرش برود، به مصداق اینبودکه « شهر خاموش میشود اگر هر کسی چراغ کافی روشن نکند.»
آری هدایت اله که زمان شهادتش ۱۸ سال بیشتر نداشت، چراغ خانه پدری و نور چشم مادرش بود.
چهار خواهر و یک برادر منتظرش بودند…
او متولد سال ۴۴ بود و در آخرین روزهای اسفند ۶۲ در جزیره مجنون عملیات خیبر به آرزویش رسید.
درسش را می خواند و در کنارش طراحی و خطاطی هم میکرد. با همان سن کم، پای ثابت تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شده بود.
این جوان انقلابی آنقدر بزرگ شده بود که در وصیت نامه اش وظیفه حمایت در نظام را بر عهده دوستان و فامیل گذاشت؛ چرا که اساس حکومت را اسلام می دید و سرانش را خدمتگزاران دین.
در آخرین بند وصیت نامه اش زیبا نوشته بود: امام خمینی حق است و چه بخواهید و چه نخواهید حقپیروز است.
آری ! زمستان سپری شد و روسیاهی اش ماند به ذغال. کاری که این بسیجی عاشق کرد وسواس زیرکانه ای بود برای جاودانگی.
هدایت اله ره صد ساله را یک شبه سپری کرد!
آنجا که ترکش خورد، صبح دولتش بود که در تاریخ ۶۲/۱۲/۱۸ دمیدن گرفت و تلالو نوری بود که با فجر صادقش می درخشید.
اینجا دیگر خیبر بود، اینجا جزیره اش هم مجنون بود!
و هدایت اله در همین مجنون عاقبت بخیر شد و پیکر مطهرش در گلستان شهدای مبارکه آرام گرفت.
روحش شاد.