به نقل از اصفهان زیبا؛ «من کاشانیام؛ اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (۶ اکتبر) به دنیا آمدهام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام. دوران خردسالی من در محاصره ترس و شیفتگی بود. میان جهشهای پاک و قصههای ترسناک نوسان داشت. با عموها و اجداد پدری در یک خانه زندگی میکردیم. خانه بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. زمین را بیل میزدیم، چیز میکاشتیم، پیوند میزدیم.»
بندی که گذشت، قسمتی از زندگینامه سهراب سپهری به قلم خودش است. این زیستنامه و صدها یادداشت و نامه و گفتارهای دیگر از او هست که هرگز در زمان حیاتش و بعد از آن به صورت کتابی جامع و مستقل منتشر نشد. این برخلاف اشعارش است که مدتهاست در قالب «هشت کتاب» میان خاص و عام شهرت دارد.
«هشت کتاب» را خود سپهری در سال ۱۳۵۵ گرد آورد و سال بعد از سوی نشر طهوری منتشر شد. اگر بخواهیم با قلم سهراب سپهری در دنیایی جدا از سرودههایش آشنا شویم، آثاری چند موجود است. کتابهایی که در پی خواهد آمد، نمونههای مهمی از آن مراجع است که همگی پس از مرگ این شاعر و نویسنده و نقاش نامدار ایرانی چاپ شده.
اطاق آبی
سپهری سرگذشتنامه ناتمامی دارد؛ سرگذشتنامهای که قصد داشت در آن ضمن نوشتن از زندگیاش، ایدههای خویشتن را در موضوعات گوناگون طرح کند. این اقدام و تصمیم او مربوط به واپسین سالهای عمرش میشود.
رؤیای نگارش این زندگینامه هرگز سرانجامی نیافت؛ زیرا سهراب سپهری بر اثر بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران جان داد و در صحن امامزاده سلطانعلی، در مشهد اردهال کاشان، به خاک سپرده شد.
بااینحال، سه بخش معروف از آن زیستنامه ناتمام هماکنون در دسترس است و به صورت کتابی مستقل در بازار موجود که از منابع مهم آشنایی با نثر سپهری به شمار میآید. یکی از این سه دستنوشته «اطاق آبی» است که اثری پایانیافته به حساب میآید.
دومین آن «گفتوگو با استاد» نثری سرانجامنایافته است که برای آشنایی با دیدگاههای سپهری در باب مکاتب مختلف نقاشی و در کل این هنر در عالم شرق و غرب دارای اهمیت است.
بخش سوم با عنوان «معلم نقاشی ما» که برای شناخت ما از دیدگاههای سپهری در حوزه آموزش و نقدهای او در این بخش مهم شمرده میشود و هرچند در خاتمهاش تاریخ پایانی وجود ندارد؛ اما از نظر محتوایی ناتمام هم به نظر نمیرسد.
این سه عنوان به کوشش و ویرایش پیروز سیار در کتاب «اطاق آبی به همراه دو نوشته دیگر» (نشر سروش، ۱۳۷۰، ۷۵ صفحه) فراهم آمده است. سپهری در «اطاق آبی» یا نوشته اول ضمن توصیفش از زندگی در اطاقهای مختلف خانهشان در کاشان، آن هم سبک خودش، درباره مار و جانداران دیگر و خاصه دیدگاههای خویش درباره فرهنگ هندی و بودایی مطالب جالبی دارد.
«اطاق آبی» با این پاراگراف آغاز میشود: «ته باغ ما، یکسر طویله بود. روی سر طویله یک اطاق بود. آبی بود. اسمش اطاق آبی بود (میگفتیم اطاق آبی). سر طویله از کف زمین پایینتر بود. آنقدر که از دریچه بالای آخورها سروگردن مالها پیدا بود. راهرویی که به اطاق آبی میرفت چند پله میخورد. اطاق آبی از صمیمیت حقیقت خاک دور نبود. ما در این اطاق زندگی میکردیم. یک روز مادرم وارد اطاق آبی میشود. مار چنبرهزدهای در اطاق میبیند. میترسد؛ آن هم چقدر! همان روز از اطاق آبی کوچ میکنیم. به اطاقی میرویم در شمال خانه. اطاق پنجدری سپید. تا پایان در این اطاق میمانیم و اطاق آبی تا پایان خالی میافتد.»
از مصاحبت آفتاب
کامیار عابدی یکی از منتقدان ادبی است که آثاری متعدد و پراهمیت در باب زندگی و بهخصوص شعر سپهری منتشر کرده است. «از مصاحبت آفتاب؛ زندگی و شعر سهراب سپهری» (نشر روایت، ۱۳۷۵، ۵۶۰ صفحه) یکی از آنهاست که بیشتر آن به شعر این شاعر اختصاص دارد و کتابشناسی کاملی هم از او با همکاری کریم امامی ارائه کرده؛ اما کتاب با زندگینامه سپهری شروع میشود.
سهراب سپهری فرزند اسدالله و ماهجبین سپهری در مهر ۱۳۰۷ هجری شمسی متولد شد. پدر او کارمند پست و تلگراف بود؛ اما عشقی بیحد به هنر و ادبیات داشت. بین پسر و مادر هم رابطه عاطفی و صمیمیتی برقرار بود. در میان خاندان سپهری افراد هنردوست و نویسنده کم نبودند.
برای نمونه، مؤلف کتاب «ناسخ التواریخ» کسی نیست جز محمدتقیخان سپهر که پدربزرگِ مادری سهراب بود. سپهری پس از دوران مدرسه به دانشسرای مقدماتی وارد شد و از این طریق به استخدام اداره فرهنگ کاشان یا همان آموزشوپرورش امروزی درآمد و تا سال ۱۳۲۷ در آنجا ماند.
کامیار عابدی در ادامه این زیستنامه از سفرهای خارجی و تأثیرگذار سپهری (۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰) یاد میکند. او زندگینامه را تا بین سالهای ۱۳۵۹_ ۱۳۴۰ نیز که سپهری از نظر آفرینشِ شعر و نقاشی به اوج هنری خود میرسد، ادامه میدهد.
آنچه در این نوشتار عابدی از زندگی سپهری مهم است، نقلقولهایی است که او از این شاعر کاشانیتبار آورده؛ نقلهایی مستقیم که با تحقیق نویسنده از راههای مختلف گرد آورده شده و در شناخت نثر سپهری یاریرسان است.
برای نمونه، کامیار عابدی متنی را از روزنامه «کیهان ورزشی» آورده که سپهری برای این نشریه فرستاده است. این شاعرِ منزوی و خجالتی فارسیگوی از تفریحاتش تماشای فوتبال بوده و برای دیدن مستقیم بازیها به ورزشگاه امجدیه تهران میرفته.
سهراب سپهری در این یادداشت انتقادی که بازتابی از دغدغههای اجتماعی اوست، درباره شکل برگزاری مسابقات فوتبال، چگونگی تفسیر ورزشی، شخصیت و اخلاق ورزشکاران و… حرفهایی دارد که اینگونه آغاز میشود: «به مجله شما علاقهمندم. تنها نشریه فارسی است که میخوانم. به اندازه کافی با کتابها و مجلات فرنگی سروکار دارم.»
نامههایی از پاریس
در درازنای تاریخ ایران کم نبودهاند هنرمندان و ادیبان و سیاستمدارانی که با هدفهای مختلف، بهخصوص گذراندن تحصیلات عالیه در فرانسه، بدانجا رفتهاند و سالیان سال زیستهاند. امیر اسدالهی در «نامههایی از پاریس» (نشر پارسه، ۱۳۹۷، ۲۴۸ صفحه) به هفت نفر از آنها اشاره میکند و نامههایی را که از آن شهر برای دوست و فامیل فرستادهاند، آورده است.
سهراب سپهری یکی از آنهاست که سال ۱۳۳۶ برای تحصیل در رشته لیتوگرافی به مدرسه هنرهای زیبای پاریس راه یافت. او بعد از این هم به پاریس سفرهایی داشت. اسدالهی نامههایی را که سپهری در پاریس برای خانواده یا آشنایان دیگر نوشته است، جمع کرده.
این نامهها بهطور ویژه برای آشنایی با دیدگاههای این شاعر و نویسنده و نقاش در باب فرانسه و زندگی در پاریس و البته هنر گرافیک درخورتوجه است.سهراب سپهری طی اقامتش در شهر پاریس از نقاشان آن دیار تأثیر گرفت؛ چنانکه روزگاری کمالالملک، نقاش همشهری او، در این شهر میزیست.
با وجود این تأثیرپذیریها سپهری زیستن در ایران را ترجیح میداد و بدش نمیآمد هرچه زودتر پاریس، «کعبه نقاشان»، را ترک کند: «در این دیار چقدر از آن قصهها دور افتادهایم. آه، چرا نگویم که درد غربت پونههای صحرایی را دارم؟ نه، من ترسی ندارم که بگویم میخواهم از پاریس بروم. میخواهم کتابهایم را به گوشهای پرتاب کنم. کعبه نقاشان را پشت سر بگذارم، بروم در شیب یکی از درههای سرزمین خودمان ساعتها به سرخی یک گل شقایق خیره شوم. چه کسی میتواند به من و این پندارهایم بخندد؟ در زندگی من یک گل شقایق جای خودش را دارد.»
هر کجا هستم باشم
پریدخت سپهری در کتابی دیگر موسوم به «هرکجا هستم باشم» (نشر پیکان، ۱۳۸۳، ۸۵صفحه) شرح زندگی خویش را آورده است؛ اما از آنجا که همدمی و دوستی نیز با برادرش، سهراب، دارد از او نیز میگوید و نقلهایش را در مکانها و تاریخهای مختلف در دل همان زندگینامه خود میآورد؛ همچنین سهراب در جایگاه عضو هنرمند و ممتاز خانواده بسیاری از جنبههای زیست فردی و اجتماعیاش دارای اهمیت است و پریدخت نظری جدی به آنها دارد.
دادههای سپهری از زندگی و خلقیات سهراب، پیشینه سپهریها در کاشان و زیست مردم ایران در دوران پهلوی اول و دوم خواندنی است؛ برای نمونه در کمتر منبعی از علاقه سپهری به شکار گفته شده یا شاید بسیاری ندانند که اولین سینمای کاشان را فرماندار آنجا، لسان سپهر، فامیل مادری سپهری بنا کرده یا برای مثال اوضاع تحصیلی دختران و کشف حجاب در کاشان به زیبایی تصویر شده.
برخی از آنها نیز نوشتار خود سهراب است که در آثار دیگر پیدا نمیشوند؛ مثلا در جایی سهراب مستقیم مطلبی را به خود پریدخت میگوید: «پری، میتوان رهاتر بود و بالها گشودهتر داشت. چنان کنیم که آسمان آبی روی دستهای ما بنشیند و زمین خوابهای ما را بشنود. غرور تنهایی تو را در خود گرفته؛ پس تنها نیستی. تنهایی در بریدن رشتهها نیست؛ در فزونی پیوندهاست. هرچه مهربانتر شویم، تنهاتر شدهایم.
… هنوز در سفرم
اسدالله و ماهجبین سپهری پنج فرزند داشتند: منوچهر، همایوندخت، سهراب، پریدخت و پروانه. پریدخت سپهری، یعنی فرزند چهارم خانواده، در شناساندن زوایای پنهان و کمتردیدهشده زندگی برادرش به دوستداران این هنرمند اهتمامی ویژه داشت.
تدوین کتاب «… هنوز در سفرم؛ شعرها و یادداشتهای منتشرنشده از سهراب سپهری» (نشر فروزانفر، ۱۳۸۰، ۱۲۵ صفحه) که خود عنوان اثر معرفی کوتاهی از آن محسوب میشود، یکی از تلاشهای مهم پریدخت در شناساندن سهراب است.
در مقدمه این اثر که نوشتهها و اشعار متعدد سهراب، چون غزلیات و خاطرات سفر و نامههای دوستانهاش گرد آمده، پریدخت سپهری به آداب نگارش برادرش هم اشاره میکند. او توضیح میدهد که سپهری در هر کاری دقت و نظمی داشت.
این خصایص در امری چون نامهنگاری تا سر حد وسواس هم پیش میرفت. سهراب برای نوشتن نامههای دوستانه و حتی گاهی نامههای اداری و کارتپستالها ابتدا متن مدنظرش را مینوشت و بعد در جایی که قصد داشت آن را ارسال کند، بازنویسی میکرد. تمیزی و سلیقه و وضوح نوشتار او بینظیر بود.
در بسیاری از این آثار که تاریخدار هم هستند، میتوان به عواطف سهراب، عشقش به خانواده و ایران و کاشان بهخصوص، احساسات و بهویژه حس تنهاییاش، دلنگرانیها و دغدغهها و مشکلات زندگی و درگیریهای روانی او پی برد. همچنین دادههای متعددی از سفرهایش به تهران، توکیو، نیویورک، پاریس، لندن، دهلی و مادرید و چندین شهر دیگر حاصل میشود.
حتی برای آشنایی با نگاه او در مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی در ایران و عرصه بینالملی مفید است؛ برای نمونه، به زیست روشنفکران ایرانی، فقیر و غنی و جنگ ویتنام اشاراتی دارد.
آگاهشدن از دیدگاههای فرهنگی و هنری و ادبی او نیز از طریق این یادداشتها اجتنابناپذیر است؛ مثلا «ژاپن دیگر جای من نیست. هیچ کجا جای من نبود. هفته دیگر میروم. یکچند در هند میمانم و راهی ایران میشوم. میروم به بدبختی خودم بپیوندم. نه، گل آشنایی بچینم: پدر و مادرم را ببینم و دوستان را. میگویند بیشتر بمانم. از پی چه؟ برگ و باری نه بدین سفرها. هنر را که نگو، یادش کدرم میکند. چیزهایی دیدیم و شنیدیم. اینجا نه، همه جا.»
پاراگراف اول این یادداشت برگرفته از همین کتاب به حساب میآید.نامه معروف به احمدرضا احمدی نیز که مدتی در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشد، در همین اثر یافتنی است: «و گاه در خانه غذا میپزم و ظرف میشویم و انگشت خودم را میبُرم و چند روز از نقاشی باز میمانم. غذایی که من میپزم، خوشمزه میشود؛ به شرطی که چاشنی آن نمک باشد و فلفل و یک قاشق اغماض. غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد میگرفتم که سبز رنگ خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است. آدم چه دیر میفهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتا. ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر… .»